درشمارههاى گذشته1 ، بحثى را درباره «تاويل قرآن» آغاز نموديم كه به خاطر طولانى بودن بحث2 از ادامه آن صرف نظر گرديد، ولى جهت ابتر نبودن مطالب آورده شده، تصميم برآن شد كه مختار خود را در اين موضوع از نظر خوانندگان بگذرانيم.
لفظ تاويل، درضمن هفتسوره از سور قرآن كريم3 هفدهبار استعمال شدهاست كه پنجبار آن ( دو بار به طور يقين و به اتفاق مفسرين4 و سه بار به حسب ظاهر و بهنظر مشهور)5 در مورد قرآن يعنى در حال اضافه به ضميرى كه به كل يا بخشى از قرآن برمىگردد، بهكار رفته است. و در روايات نيز كلمه تاويل در مورد قرآن، بسيار استعمال شدهاست، ولى (تاآنجا كه تتبع نمودهام)، در هيچ آيه و روايتى تاويل قرآن، تعريف و تفسير نشده و حقيقت آن تبيين نگشته است، جز اينكه دربعضى از روايات بطن قرآن با تاويل، تطبيق شده است. لذا براى فهم حقيقت تاويل قرآن و مراد از آن، بايد مواردى را كه تاويل در مورد قرآن بهكار رفتهاست، مورد مطالعه و دقت قرار داد و با توجه به معناى لغوى و مستعملفيه كلمه تاويل و قرآين موجود در كلام، معناى مراد از آن را درهر مورد تشخيص دهيم و بانظر به همه موارد، به حقيقت آن پى ببريم. البته توجه به كلمات لغتشناسان و مفسرين و ملاحظه ساير موارد استعمال تاويل (يعنى مواردى كه در مورد غير قرآن بهكار رفته) نيزلازم است، زيرا ما را با معانى مستعملفيه كلمه تاويل و معناهايى كه ممكن است تاويل در آن استعمال شود، آشنا مىكند و ما را در استظهار و فهم مراد از آن در مواردى كه درمورد قرآن بهكار رفتهاست، يارى خواهدكرد.
بعد از ملاحظه كلمات لغتشناسان و مفسرين و تتبع درمعانى مستعمل فيه تاويل در استعمالات قرآن و روايات، به مطالعه
ودقت در مواردى كه تاويل درمورد قرآن كريم بهكار رفتهاست، پرداختيم و به اين نتيجه رسيديم كه تاويل قرآن درلسان آيات كريمه و روايات شريفه عبارت است از:
معانى و مصاديقى از آيات كريمه كه براى غير راسخان در علم (نبىاكرم - صلىالله عليه وآله - و ائمه اطهار - عليهمالسلام -) ظاهر نمىباشد و فهميدن آن طبق اصول محاوره ميسر نيست و آن معانى و مقاصد مزبور چند قسم است:
الف - معناى حقيقى و مراد واقعى آيات متشابه.
ب - معنا و معارف باطنى آيات كريمه، اعم از آيات محكم و متشابه.
ج - مصداق خارجى و تجسم عينى وعده و وعيدهاى قرآن كريم درمورد آخرت و ساير پيشگويىهاى آن.
د - مصاديق برجستهاى از مفاهيم آيات كريمه كه از ديد عرف و افراد عادى، پنهان است.
در ذيل، هريك از اقسام مذكور را با شواهدى از آيات و روايات ذكر مىنماييم:
آيات متشابه آياتى است كه معناى حقيقى و مراد واقعى آن ظاهر نيست، درقبال آيات محكمات كه معناى آن طبق اصول محاوره، ظاهر است و تشابه ناميده شدهاند چون معناى حقيقى و مقصود از آنها بين چند معنى مردد است و معناى حقيقى آن به معناى غيرحقيقىمشتبه شدهاست.البته متشابهات،بردوگونهاست:
1- متشابهات بدوى; كه در بدو نظر، معناى آن ظاهر نيست ولى باملاحظه قراين داخلى و خارجى و تدبر درآن، تشابه از آن برطرف مىشود.
2- متشابهات مستقر; كه تشابه آن مستقر است و با ملاحظه قراين و تدبر در آن نيز، رفع نمىشود و براى فهم معناى آن بايد به راسخان درعلم يعنى نبى اكرم - صلىالله عليه وآله - و جانشينان برحقش مراجعه نمود.دربرخىاز آيات و روايات، كلمه تاويل در مورد اين دسته از آيات يعنى متشابهات مستقر،استعمال گرديده و از معناومقصوداين بخشاز آيات به عنوانتاويل ياد شدهاست « هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنامالكتاب واخرمتشابهات فاماالذين فىقلوبهم زيغ فيتبعون ماتشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاويله وما يعلم تاويله الاالله والراسخون فىالعلم» (آل عمران، 7)
اين آيه كريمه، با لحن نكوهش، خبر داده كه افرادى كه در دلهاى آنان كژى و انحراف هست، آيات متشابه قرآن را دنبال مىكنند براى طلب فتنه و طلب تاويل آن، و حال آنكه هيچ كس جز خدا و راسخان در علم، تاويل آن را نمىداند.
هر چند تاويل نزد اهل لغت و تفسير، هم به معناى مصدرى بهكار مىرود و هم بهمعناى وصفى، ولى ظاهرا دراين آيه، تاويل بهمعناى وصفى بوده و اضافه نيز معنوى است.6
در مرجع ضمير تاويله دركلمه « وابتغاء تاويله» دو احتمال است: «الكتاب» و «ماتشابه». ولى اظهر، رجوع آن به «ماتشابه» است; يكى به لحاظ اقربيت آن و ديگر به تناسب مغيى (اتباع متشابه) و غايت (طلب تاويل). زيرا مناسبت اتباع آيات متشابه با طلب تاويل متشابه، بيشتر است از طلب تاويل مطلق كتاب و اين تناسب با توجه به اينكه هرآيهاى تاويل مخصوص به خود را دارد نه اينكه مجموع قرآن داراى يك تاويل باشد، واضح است و نياز به بيان ندارد، چون طبيعى است كه اتباع از هرآيه براى طلب تاويل همان آيه است نه تاويل آيه ديگر، و وجود تاويل، براى هرآيه، علاوه براينكه ظاهر و متبادر به ذهن است، روايات فراوانى نظير «معتبره فضيل» و غير آن بر آن دلالت دارد، كه ذكر آن خواهدآمد. توهم نشود كه اقربيت در اينجا بامحور بودن بحث از كل قرآن معارض است زيرا دراين آيه كريمه، بعد از تقسيم كتاب به آيات محكم و متشابه، محور كلام، آيات متشابه و بحث از آن است و لذا ديگر سخنى از آيات محكمات به ميان نيامدهاست و آن تقسيم، مقدمهاى استبراى ورود به بحث از آيات متشابه و موضع افراد منحرف و راسخان در علم نسبتبه آن و به قرينه مناسبت مضاف (تاويل) و مضافاليه (ه ماتشابه) قهرا مراد از تاويل متشابه، همان معنى و مقصود از آيات متشابه است كه جز براى خدا و راسخان درعلم، معلوم نيست و طلب كردن آن جز از طريق رجوع به كلام خدا و راسخان درعلم (نبىاكرم و جانشينان گرانقدرش - صلواتالله عليه و عليهم -) مذموم و ممنوع است، زيرا طلب كردن شىء است از غير راه خودش.
و روايت معتبرى7 هم كه در شان نزول اين آيه كريمه رسيده است، همين استظهار را تائيد بلكه تثبيت مىكند، زيرا گوياى آن است كه «حيى» و «ابو ياسر» فرزندان «اخطب» و جمعى ديگر از يهود، بهزعم باطل خود، طبق حساب حروف ابجد، از حروف مقطعه قرآن، مدت ملك حضرت محمد - صلى الله عليه و آله - و اجل امت آن حضرت را پيشبينى مىكردند و مقصود از حروف مقطعه را تعيين مدت ملك و اجل امت آن حضرت قرار مىدادند كه اين آيه در مذمت آنان نازل شد. از نزول آيه در مذمت آنان و تطبيق آيه كريمه با كارآنان بهدست مىآيد كه حروف مقطعه، از آيات متشابه است و معنى و مقصود از آن تاويل مىباشد و مقصود از آن را تعيين مدت ملك نبىاكرم - صلى الله عليه و آله - و اجل امت آن حضرت قرار دادن، از مصاديق ابتغاء تاويل مذموم است. پس تاويل در اين آيه عبارت است از معنى و مقصود و نه چيز ديگر و شاهد ديگر براينكه معنى و مقصود از آيات متشابه تاويل ناميده شده است، روايت اسماعيلابن جابر است:
عن الصادق - عليهالسلام - (حينما سالوه - عليهالسلام - عن تفسير المحكم من كتاب الله) فقال: اما المحكم الذى لم ينسخه شيىء فقوله عز و جل «هوالذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات الاية» وانماهلكالناس فىالمتشابه لانهم لميقفواعلىمعناه و لميعرفوا حقيقته فوضعواله تاويلا من عند انفسهم بآرائهم و استغنوا بذالك عن مسئلة الاوصيا. 8
مراد از «حقيقت» دراين روايت، به قرينه اينكه در رديف معنى قرار گرفته و متعلق معرفت - كه معمولا در شناختشخصى بهكار مىرود - واقع شده، ظاهرا مصداق است. لذا از اين روايت استفاده مىشود كه متشابه تاويلى دارد و آن همان معنى و حقيقت و مصداق مقصود از آن است و براى آگاهى از آن بايد به اوصياء - عليهمالسلام - مراجعه نمود و از آنان سئوال كرد، ولى مردم - آنان كه اوصياء را نشناختند و يا در برابر آنان استكبار ورزيدند - با آراء خود تاويلى براى آن وضع نموده و خود را از پرسش اوصياء - عليهمالسلام - بىنياز دانستند و درنتيجه هلاك شدند.
«ومايعلم تاويله الاالله والراسخون فى العلم ...»
هرچند ظهور سياقى كلام،اقتضاء مىكند كه مرجع ضمير «تاويله» دراين فراز از آيه كريمه هم خصوص «ماتشابه» باشد و مراد از تاويل در اين جمله نيز همان معنايى باشد كه در جمله قبل، از تاويل اراده شدهاست; اما از روايات فراوانى - كه تعدادى از نظر سند هم معتبر هستند - استفاده مىشود كه در اين فراز، مرجع ضمير «تاويله» خود قرآن است، نه بخش متشابه آن و مراد از تاويل هم، خصوص معناى مقصود از آيات متشابه نمىباشد بلكه اعم از آن است. زيرا در اين روايات، تاويل با غير معناى مقصود از آيات متشابه نيز تطبيق شدهاست. بنابراين مىتوان گفت: اين جمله از آيه كريمه، كبراى كلىاى است كه تاويل در جمله اول، صغراى آن است. برخى از اين روايات، مانند: «معتبره فضيل» و «معتبره بريد» در ذيل معانى باطنى ذكر مىشوند و برخى ديگر مانند: «معتبره محمدابن مسلم» درذيل مصداق مستور آورده مىشود و در مورد بقيه روايات، مانند: «معتبره ابوعبيده»، روايت «سليمابن قيس»، روايت «اسماعيلابن جابر» جهت اختصار به ذكر آدرس اكتفا مىنمايم.9
از روايات فراوانى استفاده مىشود كه آيات كريمه - اعم از محكم و متشابه - علاوه برمعناى ظاهرى كه طبق اصول محاوره براى عموم، قابل فهم بوده و درموارد ابهام نيز قابل تفسير است، از معانى و مقاصد و معارف عميق ديگرى برخورداراست كه همگان را ياراى فهم آن نمىباشد و علم آن ويژه «راسخان در علم» است كه با عالم غيب در ارتباط و از زبان ويژه وحى آگاهند و براى درك آن معارف عميق بايد به آن سروران مراجعه نمود. البته همه افراد - حتى پس از آنكه راسخان درعلم، بيان كنند - تحمل آن را نخواهند داشت و لذا ائمه اطهار - عليهمالسلام - آن را براى همه كس بيان نمىفرمودند كه گواه براين ادعا، صحيح «عبدالله ابن سنان» است:
عبداللهبن سنان مىگويد از «ذريح» شنيدم: كه من بهامام صادق - عليهالسلام - عرض كردم: خدا دركتابش مرابه چيزى فرمان داده است كه دوست دارم به آن عمل كنم. فرمود: آن چيست؟ عرض كردم: قول خداى عز وجل: «ثم ليقضوا تفثهم وليوفوانذورهم». فرمودند: «ليقضواتفثهم» لقاء امام است و «وليوفوا نذورهم» همان مناسك حج است. عبدالله بن سنان گويد: بعد خود خدمت امام صادق - عليهالسلام - آمدم و عرض كردم: فدايتشوم معناى قول خداى عزوجل درآيه «ثم ليقضوا تفثهم وليوفوانذورهم» چيست؟ فرمودند: گرفتن شارب و چيدن ناخنها و چيزى شبيه آن است. عرض كردم: «ذريح محاربى» از شما نقل نمود كه فرمودهايد: «ثم ليقضوا تفثهم» لقاء امام است «وليوفوانذورهم» همان مناسك است. فرمود: «ذريح» راست گفته است و من هم درست گفتم، زيرا براى قرآن ظاهرى است و باطنى! و چه كسى تحمل (باور) مىكند آنچه را كه ذريح تحمل (باور) مىكند.10
البته در حقيقتباطن قرآن و اينكه آيا از معانى مستعمل فيه آيات كريمه است كه در عرض معانى ظاهرى اراده شده است و يا از مراتب طوليه معانى ظاهرى يا از لوازم خفى آن و يا از مصاديق مستور و پنهان آن است؟ ديدگاه محققين در اين زمينه متفاوت است و نياز به بحث عميقى دارد كه در اين مقال مجال آن نيست; ولى، اصل وجود باطن براى قرآن، مورد اتفاق خاصه و عامه است و روايات كثيره بلكه متواتره برآن دلالت دارد.
در برخى از روايات مانند «معتبره فضيل»، از روايات خاصه و روايت ابنعباس از روايات عامه، ضمن پذيرفتهشدن اينكه قرآن كريم داراى بطن و بطون (معانى باطنى) است، بطن آن «تاويل» ناميده شدهاست.
فضيل از امام باقر - عليهالسلام - نقل مىكند كه: «سئلت اباجعفر عليهالسلام - عن هذه الرواية «مامن القرآن آيه الا ولهاظهر وبطن، فقال ظهره تنزيله و بطنه تاوليه ...»11 روايت ابن عباس نيز چنين است: «ان القرآن ذوشجون و فنون و ظهور وبطون... فظهره التنزيل وبطنه التاويل.»12 و در روايت «ابى عبدالرحمن السلمى» هم به نظر مىرسد كه مراد از تاويل، همان معناى باطنى است. كه مىفرمايد: «ان عليا - عليهالسلام - مر بقاض فقال هل تعرف الناسخ من المنسوخ؟ فقال لا فقال هلكت و اهلكت. تاويل كل حرف من القران على وجوه»13
از استناد به آيه كريمه «و مايعلم تاويله الاالله والراسخون فى العلم» در ذيل معتبره «فضيل» استفاده مىشود كه: تاويل به معناى بطن از مصاديق تاويل درآيه كريمه است. و در معتبره «بريد» نيز تاويل در قبال تنزيل كه به دلالت روايت فضيل و ابن عباس، همان معانى باطنى قرآن كريم است.در ذيل سئوال از آيه كريمه «ومايعلم تاويله الاالله والراسخون فى العلم» ودر رابطه باآن ذكر شده كه از آن استفاده مىشود، تاويل در آيه شريفه، شامل تاويل بهمعناى مزبور (معانى باطنى قرآن) هم هست.پس ديگرنمىتوان گفت تاويل در اصطلاح اين روايت، غير از تاويلى است كه در قرآن ذكر شده است.
معتبره بريد: «قلت لابى جعفر - عليهالسلام - قولالله «و مايعلم تاويله الا الله والراسخون فى العلم» قال: يعنى تاويل القران كله الاالله والراسخون فى العلم، فرسول الله افضل الراسخين قد علمه الله جميع ماانزل عليه من التنزيل والتاويل وما كان الله منزلا عليه شيئا لم يعلمه تاويله»14
در قرآن كريم پيشگويىها و وعد و وعيدهاى فراوانى در مورد جهان آخرت ابراز شده است كه حقيقت عينى ومصداق خارجى آن وعد و وعيدها، در اين جهان براى انسان، نامعلوم مىباشد. و دربعضى از آيات كريمه كه كلمه تاويل به حسب نظرمشهور، در مورد قرآن بهكار رفته ظاهرا مراد از آن همان مصداق عينى وعد و وعيدهاى قرآن كريم و اخبارهاى آن از جهان آخرت است. مانند:
«الذين اتخذوا دينهم لهوا ولعبا و غرتهم الحيوة الدنيا فاليوم ننسهم كمانسوا لقاء يومهم هذا وماكانوا بآياتنا يجحدون ولقد جئناهم بكتاب فصلناه على علم هدى و رحمة لقوم يؤمنون هل ينظرون الاتاويله يوم ياتى تاويله يقول الذين نسوه من قبل قدجاءت رسل ربنا بالحق فهللنا من شفعاء...» (اعراف:51،52،53).
دراين آيه كريمه در مرجع ضمير «تاويله» اختلاف است. برخى 15، آن رابه كتاب ارجاع دادهاند و برخى16، مرجع آن را«ماوعدوا به فى القرآن» يعنى وعدههايى كه درآيات قبل، درمورد آخرت داده شده، دانستهاند و چه بسا ملاحظه سياق، همين قول دوم راتقويت نمايد. زيرا آيات قبل و بعد جز آيه 52، همه درمورد قيامت و وعدههاى مربوط به آن است و از ملاحظه اين آيات به ذهن مىآيد كه محور كلام دراين آيات، آخرت و وعدههاى مربوط به آن مىباشد و ذكر آيه 52 نيز ظاهرا (والله هوالعالم) براى بيان اين نكته باشد كه: كافرانى كه فريفته زندگى دنيا شدهاند و دينشان را به بازيچه گرفتهاند و آخرت را فراموش كردهاند، بر آنان حجت تمام و مطالب مربوط به دين و آخرت برايشان بيان شده و راه هرگونه عذر وبهانهاى براىآنان مسدود است، زيرا براى آنان كتابى كه بر پايه علم ودانش و هدايت و رحمتبراى مومنين است، آوردهايم. باتوجه به نكته مزبور، بعيد نيست كه ارجاع ضمير به كتاب هم به لحاظ اشتمالش بر وعد و وعيدهاى آخرتى باشد، كما اينكه ظاهر اكثر و صريح بعضى از كسانى كه مرجع ضمير را كتاب دانستهاند، همين است.17
بلى در تفسير «الميزان»18 آمده است كه: اين معنى خلاف ظاهر است، زيرا ظاهر اضافه تاويل به كتاب، آن است كه تمام كتاب، تاويل دارد و لكن تمام نيست چون ظهور مزبور، ظهور اطلاقى است و نزد عرف و عقلا در صورتى براى كلام ظهور اطلاقى منعقد مىشود كه صارفى يا چيزى كه صلاحيتبراى صرف كلام از ظهور اطلاقى دارد، در اطراف كلام نباشد و در اين آيه شريفه اگر سياق، مانع ظهور اطلاقى وموجب ظهور دريكى از دو احتمال مزبور نباشد كه هست، لااقل باوجود آن، شرط انعقاد ظهوراطلاقى، كه خالىبودن كلام است از چيزى كه صلاحيتبراى قرينه بودن را دارد محقق نيست; پس چنين ظهورى وجود ندارد ولذا عده كثيرى از مفسرين، بااينكه ضمير را به كتاب ارجاع دادهاند، تاويل را، عاقبت، معنا كردهاند ومراد از آن را آشكار شدن صدق آن به واسطه ظهور و تحقق وعد و وعيدهاى آن دانستهاند. به هرحال، اظهر، آن است كه مراد از تاويل قرآن در اين آيه كريمه، همان مصداق خارجى و تجسم عينى خبرها و وعد و وعيدهايى است كه قران كريم در زمينه آخرت بيان داشته است و ماهيت آنها دراين جهان براى انسان پنهان است; چه مرجع ضمير، به قرينه سياق و اينكه محور كلام قيامت و خبرهاى مربوط به آن است، «ما وعدبه فىالقرآن» باشد و چه مرجع، «كتاب» باشد به لحاظ اشتمالش برآن وعد و وعيدها; و:
«بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله كذلك كذب الذين من قبلهم فانظر كيف كان عاقبة الظالمين» (يونس: 39) در اين آيه اكثريت قريب به اتفاق مفسرين ضمير «تاويله» را به «مالميحيطوا» ارجاع دادهاندولى «قرطبى» ضمير را به تكذيب كه مصدر «كذبوا» مىباشدبرگرداندهاست، زيرا در تفسير «ولماياتهم تاويله» مىنويسد: «اى ولماياتهم حقيقة عاقبة التكذيب من نزول العذاب بهم» در اين عبارت، تاويل به حقيقتخارجى «عاقبت»، معنى شده و ضمير به «تكذيب» ارجاع دادهشدهاست; بديهى است طبق تفسير مذكور، اين آيه از زمره آياتى كه تاويل در آنها درمورد قرآن كريم بهكار رفته است، خارج خواهد شد. هرچند باتوجه به سياق «كذالك كذبالذين منقبلهم فانظر كيف كان عاقبةالظالمين» و باتوجه به اينكه تاويل در لغت و دركلمات مفسرين بهمعنى «عاقبت»، نيز آمدهاست، اين تفسير خيلى دور از واقعيت نمىباشد، ولى اظهر، ارجاع ضمير به «مالم يحيطوا» است و لذا جمهور مفسرين نيز چنين فهميدهاند. در تفسير «مالم يحيطوا» هم ديدگاههاى مفسرين گوناگون است. بعضى آن را به وعد و وعيدها و اخبار قرآن از آخرت، بهشت و جهنم و برخى به آيات متشابه تفسير نمودهاند. پارهاى نيز گفتهاند: مراد از آن، مطلق آياتى است كه آنها احاطه به علمش ندارند ودر كلمات عدهاى نيزبه «قرآن» معنى شدهاست كه بعيد نيست مراد آنان هم از قرآن، آن دستهاى از آيات باشد كه معنى و حقيقت آن براى انكار كنندگان نامعلوم است. به هرحال به نظر مىرسد هرچند «مالم يحيطوا» به خودى خود، ظاهر درمعناى سوم - مطلق آياتى كه احاطه به علمش ندارد - است ولى باتوجه به «لماياتهم تاويله»، اظهر، تفسير اول است. و در نتيجه، معناى تاويل در اين آيه كريمه نيز همان معنايى است كه در آيه گذشته بيان شد. يعنى مراد از آن، مصداق خارجى و حقيقت عينى وعد و وعيدهاى قرآن واخبارهاى غيبىآن نسبتبه عالم آخرت است. زيرا كلمه «اتيان تاويل» مناسب با چنين معنايى است. بلى باصرفنظرازاين جمله،مىتوان «مالم يحيطوا» رابه مطلق آن چه از قرآن كه براى آنان مجهول است چه از حيث معنا، مانند آيات متشابه وچهازحيثمصداق،نظيراخبارهاىغيبى وعدو وعيدهاى آن، تعميم داد. و حتى بعيد نيست اطلاقش شامل معناى باطنى قرآن كريم هم بشود و در نتيجه در اين آيه، كسانى را نيز كه به خاطر جهلشان معانى باطنى قرآن را انكار مىكنند، نكوهش و تهديد فرا بگيرد و اين تعميم باتفسيرى كه ضمير به تكذيب برگردد نيز مناسب است (والله هوالعالم). دربرخى از روايات19نيز مصداق خارجى و تجسم عينى وعدها و پيشگويىهايى از قرآنكريم كه ظرف وقوعشان درهيمن دنياست، تاويل ناميده شده و درموردآن، لفظ «تاويل» به كار رفتهاست.
درپارهاى از روايات، مصاديق برجستهاى از مفاهيم آيات كريمه كه انطباق آيات برآنها در نزد عرف آشكار نيست و مصداق بودن آنها براى آيات، نزد عامه مردم، ناشناختهاست و احتياج به تبيين دارد، تاويل ناميده مىشود. خفاء انطباق آيات برآن مصاديق، گاه ازآن جهت است كه اين مصاديق در آينده به وقوع مىپيوندندو چون تاكنون واقع نشدهاند، درنظر عرف ناشناختهاند و گاه از آن جهت است كه مصداق بودن آن مبتنى استبر توسعه درمفهوم آيه و تعميم آن به مراتب معنوى و فوق عرفى آن و گاهى نيز از نقطه نظر حذف متعلق در آيات كريمه بوده و درمواردى بدان جهت است كه: درزمان گذشته واقع شدهاست و براى افراد اين زمان نامعلوم است. دراينجا به لحاظ اختصار به ذكر بخشى از آن روايات اكتفا مىنماييم.
صحيح فضيل: « قلت لابى جعفر عليهالسلام - قول الله عزوجل فى كتابه: «ومناحياهافكانما احياالناس جميعا» قال: من حرق او غرق. قلت: من اخرجها من ضلال الى هدى؟ قال: ذلك تاويلهاالاعظم»20
صحيح حمران: «قلت لابى عبدالله - عليهالسلام - اخبرنى عنقولالله عزوجل «ومناحياها فكانما احيىالناس جميعا» قال: من حرق او غرق ثم سكت ثم قال: تاويلها الاعظم ان دعاها فاستجابتله»21. در اين دو روايت، هدايت و دعوت به حق كه از مصاديق احياى نفس است ولى انطباق مفهوم آيه كريمه(احياى نفس) برآن در نزد عرف پوشيده است،تاويل اعظم آيه كريمه ناميده شدهاست. و سبب خفاء، آن است كه انطباق آيه كريمه برآن، مبتنى استبرتوسعه مفهوم عرفى احياو تعميم آن به احياى معنوى كه محتاج به بيان است.
معتبره اسحقبنعمار: «سمعت اباعبدالله - عليهالسلام - يقول انللقرآن تاويلا فمنه ما قدجاء و منه مالم يجى فاذا وقع التاويل فىزمان امام منالائمة - عليهالسلام - عرفه امام ذلك الزمان»22 . در اين روايت، تاويل قرآن به چيزى توصيف شده كه بعضى ازآن، روى داده و بعضى از آن در آينده واقع خواهد شد.وهرگاه كه واقع شود امام آن زمان، آن را مىشناسد و يا آن رامعرفى خواهدنمود، و چنين چيزى، يا مصاديق خبرهاى غيبى و پيشگويىهاى قرآن كريماست كه در خارج و درطول زمان به تدريج تحقق مىيابند ويامطلق مصاديقى ازآيات كريمه است كه درآينده واقع خواهندشد.
معتبره محمدبنمسلم: «سمعتاباعبدالله - عليهالسلام - يقول:ان لقيامالقائم - عليهالسلام - علامات تكون منالله عزوجل للمومنين. قلت: وماهى جعلنىالله فداك قال ذالك قوله عزوجل «ولنبلونكم»يعنىالمؤمنين قبل خروجالقائم- عليهالسلام- «بشيىء من الخوف والجوع ونقص من الاموال والانفس والثمرات و بشر الصابرين»قالنبلونكمبشيىء منالخوف منملوك بنى فلان فى آخر سلطانهم «والجوع» بغلاءاسعارهم ونقص من الاموال قال كساد التجارات وقلةالفضل ونقص منالانفس قال موت ذريع و نقص من الثمرات لقلة ربع مايزرع و بشرالصابرين عندذلك بتعجيلالفرج يا محمد هذاتاويله انالله عزوجل يقول «ومايعلمتاويله الاالله والراسخون فىالعلم»23.
بيان: ضمير تاويله ظاهرا به قوله عزوجل در صدر روايتبرمىگردد ولى درمشاراليه «هذا» احتمالاتى وجود دارد:
1- مشاراليه آن، همان مشاراليه «ذلك» درصدر روايتباشد كه عبارت استاز:«كون علامات منالله للمؤمنين لقيامالقائم - عليهالسلام»; 2- مشاراليه آن، همان مشاراليه«ذلك» باشد ولى مشاراليه «ذلك» همان علامات است.
3- مشاراليه آن، تبيين معنى و تعيين مصداقى باشد كه توسط حضرت انجام گرفت.
4- مشاراليه آن مصاديقى باشد كه در ذيل فرازهاى آيه شريفه بيان شدهاست و مفرد بودن آن هم به اين لحاظ باشد كه مجموع آن مصاديق، مدلول آيه شريفه است.
بنابراحتمال اول، مراد از تاويل، معنا و مفهوم باطنى خواهد بود،زيرا خبراز وجود علاماتبراى قيام حضرت مهدى - عليه السلام - از سنخ معنا و مفهومى است كه دلالت آيه برآن، ظاهر نمىباشد. و بنابراحتمال سوم هم، تاويل به معناى مصدرى است ولى بنابراحتمال دوم و چهارم، تاويل به معناى وصفى است و برامورى حمل شده كه از مصاديق آينده مفهوم آيهكريمه است و انطباق آيه به خودى خود براى افراد عادى آشكار نيست و نياز به بيان دارد واظهر احتمالات، همين احتمال چهارم است.
روايتبريد كناسى:«سالت اباجعفر - عليهالسلام - عن قول الله عزوجل: «يوم يجمعالله الرسل فيقول ماذا اجبتم قالوا لاعلملنا» فقال: ان لهذا تاويلا يقول ماذا اجبتم فىاوصيائكم الذين خلفتموهم على اممكم؟ فيقولون لاعلم لنا بمافعلوا من بعدنا»24 دراين روايتشريف، كلمه تاويل درمورد اوصياى پيامبران و اينكه خدا درقيامت از پيامبران سئوال مىكند كه درباره آنها چه جواب دادهشديد، به كار رفتهاست كه مصداقى است از آنچه كه پيامبران ابلاغ نمودهاند و در روز قيامتخداوند از آنان سئوال مىكند كه درباره آن چه جواب دادهشديد. ولى مصداق بودن آن از نظر عرف و عامه مردم پوشيده است و ظاهرا سبب خفا، حذف متعلق دركلام است.
به هرحال،از مجموع روايات مزبور دراين قسم،استفاده مىشود كه به مصاديق مستور و پنهان آيات كريمه، تاويل اطلاق شده و يكى از اقسام تاويل قرآن، همين مصداق مستور و پنهان است كه مورد غفلت عامه مردم قرار مىگيرد.
باتوجه به معتبره محمدبن مسلم كه درآن، تاويل بهمعناى مزبور با تاويل درآيه كريمه «ومايعلمتاويلهالاالله والراسخون فىالعلم» تطبيق شدهاست، معلوم مىشود كه يكى ديگر از صغريات تاويل، در آن آيه كريمه، همين مصداق مستور و پنهان است و ديگر نمىتوان گفت چه بسا تاويل در لسان اين روايات غير از تاويلى باشد كه درقرآن بيان شدهاست.
تااينجا بااستظهار ازآيات كريمه و قسمتى از روايات شريفه، علاوه برنتيجهاى كه درابتداى سخن بيان شد امور ذيل نيز روشن شد:
1- درقرآن كريم، كلمه تاويل پنجبار در مورد قرآن به كار رفتهاست: يك بار بهمعناى «مقصود از آيات متشابه» و سهباربه معناى «مصداق خارجى و تجسم عينى وعد و وعيدها و خبرهاى قرآن در زمينه آخرت» و يك بار هم در معنايى «اعم از معناى واقعى آيات متشابه و معارف باطنى ومصاديق مستور آيات كريمه - چهمحكم و چه متشابه - به كار رفتهاست».
2- تاويل،اختصاص به آيات متشابه ندارد و همه آيات كريمه را شامل مىشود.
3- علم به تاويل قرآن، ويژه خداوند و «راسخان درعلم» (نبىاكرم وائمه اطهار - عليهم السلام -) است كه با مبداء وحى، در ارتباط بوده و با زبان ويژه قرآن كريم آشنايند و براى ديگران جز از طريق مراجعه به ايشان و استفاده از كلمات درربار آنان براى فهم تاويل قرآن راهى وجود ندارد و غير آنان حق ندارند بدون دليل و بيان،از كلام خداوند و روايات نبى اكرم و ائمههدى - عليهمالسلام - معنايى را باراى و استحسان، براى آيات متشابه قرآن برگزينند ويا مطلبى را كه طبق اصول محاوره، آيات برآن دلالت ندارد به عنوان معناى باطنى آيات كريمه عرضه بدارند وياآيات كريمه را با مصاديقى كهانطباق آيات برآنهاآشكارنيست، تطبيق دهند. زيرااين همان تاويلطلبى ناحق و انحرافى است كه درآيهكريمه قرآن و در روايت «اسماعيلبن جابر» و روايات ديگر،از آن ذمتشدهاست.
1- شماره صفر و پيش شماره اول، (پاييز و زمستان 1370).
2- مقاله شامل 135 صفحه است كه بيست صفحه آن در دو شمارهفوق چاپ شدهاست.
3- سورهيوسف (12) آيات 6،21،36،37،44،45،100،101، سوره كهف (18) آيات 78 و 82; سوره نساء(14) آيه 59; و سورهاسراءآيه 35; سوره اعراف(7)آيه 53; سوره يونس(10) آيه 39; سوره آل عمران(3)آيه 7
4- آل عمران(3)، آيه 7
5- سوره اعراف(7)، آيه 53; سوره يونس(10) آيه 39
6- زيرا اولا ابتغاء كه مصدراستبه آن اضافه شدهاست و اضافه مصدر به مصدر متدوال نيست و ثانيا تاويل دراين آيه كريمه متعلق علم قرار گرفته و تعلق علم بمعناى وصفى اظهراست و ثالثا اگر تاويل مصدر باشد اضافه آن به ضمير قرآن اضافه مصدر به مضمون و اضافه لفظيه استكه به تعبير ابنعقيل غير محضه و در نيت انفصال است ولى اگر به معناى وصفى باشد وصف غير عامل است و اضافه محضه و انفصال خلاف اصل است، عبداللهبن عقيل العقيلى مىنويسد: «انالاضافة على قسمين: محضة و غيرمحضة; فالمحضة، هى غير اضافة الوصف المشابه للفعل المضارع الىمعموله و غيرالمحضة، هى اضافة الوصف المذكور، فان كان المضافغيروصف او وصفا غير عامل فالاضافة محضة... و سميت محضة، لانهاخالصة من نيته الانفصال بخلاف غيرالمحضة فانها على تقديرالانفصال.» شرح ابنعقيل، (سيدالشهداء،قم، 1411، ه)، ص 249
7- حدثنامحمدبنالحسنبنالوليد - رحمهالله - قال حدثنا محمدبنالحسن الصفار، عن ابراهيم بنهاشم، عن الحسنبن محبوب، عن علىبن رئاب، عن محمدبن قيس قال سمعت اباجعفر - عليهالسلام - يحدث ان حييا واباياسر ابنى اخطب و نفرا من يهود اهل نجراناتوارسولالله - صلىاللهعليهوآله - فقالو له: اليس فيماتذكر فيماانزلالله عليك «الم» قال بلى قالوا: اتاك بهاجبرئيل من عنداللهتعالى؟ قال: نعم قالوا:لقدبعثت انبياء قبلك ومانعلم نبيا منهماخبر نامدة ملكه وما اجل امته غيرك قال: فاقبل حيى ابن اخطب علىاصحابه فقال لهم: الالف واحد واللام ثلثون، والميم اربعون فهذهاحدى و سبعون سنة فعجب ممن يدخل فى دنيا مدة ملكه واجل امتهاحدى و سبعون سنة قال: ثم اقبل على رسول الله - صلىالله على وآله - فقال له: يامحمد هل مع هذا غيره؟ قال: نعم قال: هاته قال: المص قال هذه اثقل و اطول الالف واحد واللام ثلثون والميم اربعون والصاد تسعون فهذه ماة و احدى و ستون سنة ثم قال لرسولالله - صلىاللهعليهوآله - فهل مع هذا غيره قال: نعم... الخ فذكر ابوجعفر - عليهالسلام - ان هذه الايات انزلت فيهم منه آيات محكمات هن امالكتاب و اخر متشابهات. قال و هى تجرى فى وجه آخر على غيرتاويل حيى وابىياسر واصحابها. (شيخ صدوق، معانىالاخبار،انتشارات صدوق، تهران، 1379، ص 23)
8- شيخ حر عاملى، وسايل الشيعه (مكتبهالاسلاميه، تهران، 1341هق) ج 18، ص 148، حديث 62
9- مجلسى، بحارالانوار، (ج 93، ص 55) روايت اسماعيلبن جابر را از تفسيرنعمانىنقل نمودهاست وسيدهاشمبحرانى - ره - درتفسيرالبرهان (اسماعيليان، قم، بىتا) ص 270 روايتسليمبنقيس را درذيل آيه 7 سوره آل عمران آوردهاست. و محمدبن يعقوب كلينى - ره - در روضه كافى ( چاپخانه حيدرى، تهران، 1362 ق، ج 8، ص 269) وعلى بنابراهيمالقمى درتفسيرالقمى،(نجف، 1387 ق، ج 2، ص152) روايت ابوعبيده راذكرنمودهاند كه سندآن درتفسيرالقمىصحيحاست.
10- الشيخ الصدوق، من لايحضره الفقيه (دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1410 ق) ج 2، ص 290، باب قضاءالتفث، حديث 8; مخفى نباشد كه سند اين روايت دركافى و معانى الاخبار مشتمل برسهلبنزياد است ولى درفقيه صحيح است. زيرا به سند شيخ صدوق به عبداللهبنسنان است كه صحيح اعلايى است.
11- مجلسى، پيشين، ج 2، ص 97 حديث 64و ص 94 حديث 47 و ج 23 ص 197 حديث 27; ر. ك: محمدبنالحسنالصفارالقمى، بصائرالدرجارت (مكتبة آيهالله مرعشى نجفى، قم، 1404 ق) ص 196 و 203
12- جلال الدين السيوطى، الدرالمنثور، (دارالفكر، بيروت، 1403 ق) ج 2، ص 150 ذيل آيه 7، سوره آلعمران
13- مجلسى، پيشين، ج 92، ص 95 حديث 45; شيخ حرعاملى، پيشين، ج 18، حديث 65
14- محمدابنيعقوبكلينى،اصولكافى(چ حيدرى،تهران،1363 ق) كتاب الحجة، ص13;ومجلسى،پيشين، ج23 ص 199;علامه مجلسى معتبره بريد رابادو سندازبصائرالدرجاتنقل نمودهكه يكىازآن سندهاهمان سند اصول كافى است كه ضعيف است ولى سند ديگر معتبر وصحيح مىباشد.
15- البيضاوى، پيشين، ج 1، ص 341: «الامايؤل اليه امره من تبين صدقه بظهور مانطق به من الوعد و الوعيد»; محمود آلالوسى، روحالمعانى (داراحياءالتراث العربى، بيروت، 1405 ق) ج 8، ص 128; محمودابن عمرالزمخشرى، الكشاف، (دارالمعرفة، بيروت، بىتا) ج 2، ص 65; والسيد عبدالله الشبر، تفسير شبر،(داراحياءالتراث العربى،بيروت، 1407 ق) ص 175;...
16- الفضلبن الحسن الطبرسى، مجمع البيان، (مكتبه آيةالله المرعشى نجفى، قم، 1403 ق)، ج 2، ص 426: «يوم ياتى تاويله» يوم ياتىعاقبة ما وعدوابه و...
17- ر. ك: بيضاوى و زمخشرى وآلوسى و شبر، پيشين (مذكور در شماره 28); ومحمدالقرطبى،الجامعالاحكامالقرآن،(دارالكتب، بيروت،1380 هق) ج 7، ص 217;ابوالفتوح رازى، تفسير ابوالفتوح،(چاپ قديم مظفرالدينشاه، تهران، 1323 هق)، ج 2، ص 400;
18- طباطبايى، پيشين، ج3، ص 22
19- روايت ابوبصير«قال ابوعبدالله - عليهالسلام - فىقوله عزوجل: «هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق...» فقال والله مانزل تاويلها بعد ولاينزل تاويلها حتى يخرج القائم - عليهالسلام - فاذا خرج القائم لم يبق كافربالله العظيم ولامشرك بالامام الاكره خروجه» العروسى الحويزى، عبدالعلى (الشيخ عبدعلى العروسى الحويزى، 8 نورالثقلين، (علميه، قم، 1383 هق)، ص 211، حديث 129; دربرخى ديگر از روايات لفظ تاويل در مورد مصداق خارجى و تحقق عينى مطلوب قرآن بهكار رفتهاست مانند:
صحيح محمدبنمسلم: «قلت لابى جعفر - عليهالسلام - قولالله عزوجل (وقاتلوهم حتى لاتكون فتنة...) فقال لم يجىء تاويل هذه آلاية بعد ان رسول الله - صلى الله عليه وآله - رخص لهم لحاجته و حاجه اصحابه فلوقدجاء تاويلها لم يقبل منهم لكنهم يقتلون حتى يوحدالله عزوجل و حتى لايكون شرك» همان، ص 154، حديث 95; كلينى، پيشين، ج 8، ص 201
20و21- العروسىالحويزى،پيشين،ج 1،ص 619،حديث 154وص620،ح155
22 و 23- مجلسى،پيشين، ج92، ص97، حديث62 وج2، ص202، ح 28
24- نورالثقلين، پيشين، ج 1، ص 688، حديث 427